یک عالمه نوشتم گلایه کردم از همه چی از آدم های که من رو نمی فهمند من هم اونها رو نمی فهمم از توقعات بی جا از انگیزه ای که ندارم و از همه چی از اتفاقاتی که برای مامان افتاد از خون دماغ شدن هام و دهنی که ازم صاف شد تا یک نسخه دارو بگیرم اتفاقا خیلی هم بلند بالا شد می دانید که من چقدر ریز به ریز می نویسم همه چیز رو اما منتشرش نمی کنم هم بیات شده و هم دیگه نمی خواهم اون اتفاقات مرور بشه همون جوری توی صفحه پیش نویس ها می مونه محفوظ برای خودم.
حالا همه عصرها بدون استثنا رنگی رنگی شده اونقدر که از هست صبح که پشت سیستم می نشینم تا ساعت پنج که سیستم رو خاموش می کنم همه اش به قرارمون فکر می کنم به همه پیاده روهای تا ه و مغازه هابی که هر روز کشف می کنیم ذوق های کوچکیملن از دیدن یک دستبند سرخ پوستی و شیر کاکایو های داغی که می خوریم حالا دیگر به اتفاق های قبلی کمتر فکر می کنم دیگر هم دوست ندارم کسی سر کوچه منتظرم باشه بلد شدم یک طرح نو در بندازم .
برای مخاطب خاص :از خواندن کامنت هایت بال در آوردم و کلمه به کلمه اش رو با اسم خوندم از رضا صادقی مدت ها متنفر بودم از ایستگاه مترو حقانی هم اما همه چی گرد گذشته رویش نشسته بعدها یاد گرفتم که موزیک های رضا صادقی رو گوش بدهم بدون موزیک نقطه ته خط دلم برایت تنگ شده خیلی زیاد
پ.ن:
هیچی مثل راه رفتن نمیتونه حالم رو خوب کنه. فکرش رو بکن! برف، بارون، خیابون. این ترکیب چقدر دوست داشتنیه. من سرمای هوای رو دوست دارم، چون اینطوری خیلی راحتتر میتونم گرمای دستت رو حس کنم.
وقتی غروب میشه، وقتی آسمون میگیره، خیابونا با آدم حرف میزنن. فقط باید کسی رو داشته باشی تا بهش فکر کنی. من همیشه عاشق این بودم که ساعتها باهات حرف بزنم. درست وقتایی که دستم لای موهات بود و چشمات رو نگاه میکردم. اما تو سکوت رو به من ترجیح دادی، اونم وقتی که بهتر همه تو رو بلد بودم.
دمِ غروبی باز پاهام رو سپردم به پیادهرو، باز خیابونگردی، باز هم من و تو و یک شهر خاطره. باد توی موهام میپیچید، بوی تنت رو حس میکردم و صدات توی گوشم بود، وقتی اسمم رو صدا میکردی. هیچوقت از خودت پرسیدی که آخرین بار کی من رو عزیزم صدا کردی؟
برچسب : نویسنده : azadeh002 بازدید : 102