سبزی خوردن

ساخت وبلاگ

سلام
دیگه حالم داره از فروردین بهم میخوره جدا چرا تموم نمیشه دو روز دیگه از این فروردین کشدار و لعنتی که یک عالمه اتفاق توش افتاد مونده اااااه

همه درباره جنگ حرف می زنند جنگ ایران و اسراییل قیمت ها به چشم بر هم زدنی بالا می‌ره دلار و طلا انگار که با هم مسابقه گذاشتند بدون ترمز همین جوری روند صعودی دارند و من هر روز به ابن فکر می کنم که چقدر آرزوهام بدون برآورده شدن دود شدند.

به پیشنهاد یک دوست بعد برای اولین بار دارم یک سریال میبینم البته که سریال دیدن اصلا تایپ من نیست ولی چون قراره به یک جواب برسم و اون دوست عزیز برای حل این سوال و جواب دادن به همه چراهایش همیشه کمک حال بوده قول دادم سریال رو ببینم منم البته شرط گذاشتم که هر موقع که دلم خواست قسمت هایش رو می بینم نه اینکه توقع داشته باشه مثل شیفته های فیلم و سریال یک هفته ای تمومش کنم شرط و شروط مون رو قبول کردیم به توافق رسیدم و سریال رو نگاه می کنم ولی همیشه معتقدم که پایان داستان هر آدمی با بقیه فرق داره حتی دوقلوهای همسان هم پایان های متفاوتی دارند.

همه درباره جنگ اظهار نظر می کنند اونها که از روشن شدن آتش جنگ خوشحالند و منتظر فرمان حمله اند پست ترین آدم های روی زمین هستند چون هیچ درکی از جنگ ندارند فکر می کنند جنگ همین دو تا توپ و تانک و گلوله است که شلیک میشه و تمام انگار ندیدن و نخواندند که جنگ مرگ و دوری و یتیمی و آوارگی داره این روزها توی هیچ بحثی شرکت نمی کنم توی اتوبوس و تاکسی و مترو صدای گوشیم رو تا صد میبرم بالا و موزیک گوش می‌دهم مراقب سالمندان و زنان خانه دار و بچه ها باشید اونها کاری از دستشون بر نمی یاد با حرف زدن درباره جنگ فقط با استرس می خوابند و بیدار می‌شوند و ابن استرس تا آخر عمر دست از سر هیچ کسی بر نمی داره.

ندا با یک مشاور درباره اون آقایی که باهم آشنا شده بودند حرف زده بود و یک عالمه از سوالات توی ذهنش جواب دار شده بود زنگ زد و همه اتفاقی که افتاده بود رو ریز به ریز تعریف کرد حرف هایی که به مشاور گفته بود و راهنمایی که مشاور بهش داده بود بعد هم گفت با شیدا سه روز میرن شیراز خوش گذرونی تا همه اتفاقاتی که ابن چند وقت روح و روانش رو بهم ریخته بود رو فراموش کنه.

فکرم شلوغه ابن روزها خیلی خوب نیستم همه با هم اگر حالمون خوش نیست من ناخوش تر تر هستم بی خوابی، بی اشتهایی،بی اعصابی همه اش نشونه است خودم می دونم ولی چیزی که آزارم میده کم تحمل شدنمه قدرت و توان تحمل کردن آدم ها و حرف ها و رفتارشون رو ندارم پناه میبرم به آشپزی هر روز سر میدون از ماشین پیاده میشم از وسط پارک و فواره های خاموش رد میشم حرف های. آدم هایی که روی صندلی های سیمانی نشستند رو گذری گوش می‌دهم مثل یک خانم خانه دار و وسواسی لوبیا و پیاز و هویج سوا می کنم عاشق این فلفل چاقالوهایی شدم که شیرین هستن خیلی خنگ و بامزه اند مثل اون وقت ها که با مریم رژیم گرفته بودیم یا کلم بروکلی دوست شدم دوباره و به عادت مامان که اجازه نمی داد کیسه پلاستیکی مخصوص سبزی خوردن توی یخچال هیچ وقت خالی بمونه یک روز در میون از یک پسر بچه افغانستانی سبزی خوردن میخرم تا برسم خونه کلی آدم واقعی می بینم که دنبال زندگی اند خودم رو می سپارم به جریان زندگی تا برسم خونه و لباس عوض کنم میرم توی آشپزخونه و با جادوی ادویه و رنگی رنگی هایی که خریدم خودم رو سرگرم میکنم.

پ.ن :رنج نباید تورو غمگین کنه، این همونجاییه که اکثر مردم اشتباه می‌کنن. رنج قراره تورو بیدار کنه. چون انسان زمانی بیدار می‌شه که زخمی بشه. قراره تورو آگاه کنه به این که چیزی درون تو نیاز به تغییر داره. رنجت رو تحمل نکن، درکش کن. این فرصتیه که طبیعت بهت داده تا بیدار بشی. اگه حس می‌کنی توی مکان تاریکی مدفون شدی و فقط درد می‌کشی، بدون که تو یه بذر کاشته شده هستی. اینجا نقطه ی دگرگونی، رشد، قوی شدن و سبز شدن توئه.

باید عادت کنم به روزانه نویسی...
ما را در سایت باید عادت کنم به روزانه نویسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azadeh002 بازدید : 16 تاريخ : شنبه 1 ارديبهشت 1403 ساعت: 16:13