بهمن ماهی جان

ساخت وبلاگ

سلام
صبح پنج شنبه رو با برف شروع کردم دیشبش اونقدر حرف زده بودم و کار انجام داده بودم که اصلا یادم نمی یاد چطوری خوابم برده بوده فقط یادم هست که ساعت چهار صبح از گرسنگی و ضعف شدید بیدار شدم چند لحظه نشستم تا یادم بیاد کجا هستم نون خوردم و آب و بازهم خوابم برد ساعت هفت و نیم که چشم باز کردم همه جا سفید شده بود با لبخند آب گذاشتم جوش بیاد و رفتم دوش گرفتم توی سرم خالی خالی بود یک لیوان چایی کم رنگ برای خودم ریختم و ایستادم جلوی پنجره چقدر برف رو دوست دارم برف مثل پاک کن همه زشتی ها رو پاک می کنه حالا نه برای همیشه ولی همین که همه چی سفید و یک دست میشه خیلی حس و حال خوبی داره آخر انگیزه است برای شروع دوباره.

تلاش برای آشتی کردن اون هم در ماجرایی که اصلا مقصر نیستی از نظر من اصلا و ابدا جایز نیست خدا به آدم عقل داده تا قبل از حرف زدن قبل از انجام هر کاری نیم ثانیه به کاری که می خواد انجام بده به حرفی که میخواد بزنه فکر کنه حالا نه خیلی زیاد ولی عواقب کار و حرفش رو بسنجه نمیشه که آدم دهنش رو باز کنه هر چی به دهنش رسید بگه بعد هم قیافه پشیمون ها رو به خودش بگیره و ادعا کنه که اشتباه کرده اعتراف کنه به اشتباهش پی برده و توقع داشته باشه که بخشیده بشه و همه چی بشه مثل قبل من مدت هاست که آدم ها رو نمی بخشم آدمی که اشتباه میکنه،حرکت می‌شکنه،چاک دهنش رو باز می کنه و هر چرتی به زبونش می یاد می‌گه دوست من که نیست هیچ از اینکه می‌شناسمش هم سرباز می زنم والا توی این اوضاع داغون اقتصادی ،سیاسی،اجتماعی،فرهنگی و بین المللی دیگه جایی برای ترمیم روابط غلط بافی نمی مونه آدم ها خودشون باید حرمتشون رو نگه دارند والا.

می نویسم بهمن ماهی خاص جواب میده خاص و مرموز دوست داشتم یک تولد سورپرایزی راه بندازم با آدم های خاص می نویسه تولد توی بیمارستان به اندازه کافی ضد حال هست می نویسم تموم میشه این روزها این هم یک نوع تولده دیگه مثل همون سالی که به دنیا اومدی می نویسه با این تفاوت که اون سال به دنیا اومدم ولی الان دارم تلاش می کنم از این دنیا نرم و کارهای ناتمامم رو انجام بدهم اشک توی چشم هام حلقه میزنه و چقدر از خودم بدم می یاد که کاری از دستم ساخته نیست

مرمر قول داده کیک بخره با یک سبد گل ببره بیمارستان چند تا هم مدل برام فرستاد که همه شبیه هم بودند دلم میخواست همه این کارها رو خودم انجام بدهم لعنت به فاصله ها لعنت لعنت از الان مناظر می مونم تا ساعت دوازده بامداد که من اولین نفری باشم که تولدش رو تبریک میگه.

چقدر هیجان انگیزه که یک نفر توی همه اپلیکیشن ها رصدتون کنه از این اتفاق ها هیچ وقت برای من نیفتاده چرا؟

پ.ن:نوشته از لحاظ روانشناسی وقتی کسی رو دوست داری پیش اون بچه تر میشی
گاهی خنگ تر میشی چون زبونت توانایی ابراز احساسات قلبت رو نداره ولی همون‌قدرم روی تمام حرفاش و رفتاراش حساس و زودرنج‌ میشی؛
و چقدر درست نوشته

باید عادت کنم به روزانه نویسی...
ما را در سایت باید عادت کنم به روزانه نویسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azadeh002 بازدید : 79 تاريخ : سه شنبه 25 بهمن 1401 ساعت: 17:57