نوشتن درمان است

ساخت وبلاگ

سلام
دوست دارم بنویسم تا بلکه از این همه فشار روی قفسه سینه و گلوم رها بشم.هفته بیخودی رو گذروندم همه اش تکرار و روز مرگی البته که خودم روی مود نیستم وگرنه اگر سر کیف باشم به قول مامان همه چی برام جذاب و شگفت انگیز میشه و می تونم درباره پیش پا افتاده ترین اتفاقات هزاران کلمه بنویسم و تعریف کنم .

هوا عجیب سرده دلم میخواست میرفتم لالون ولی اونقدر سرده که از جام جم نمی خورم حتما الان علاوه بر آبشار رودخونه هم یخ زده فکر سرما تا مغز استخوانم می‌ره و لرز میشینه توی وجودم امان از میانسالی من اصلا سرمایی نبودم ولی الان سرما تا مغز استخوانم نفوذ می‌کنه دست چپم که سال ها پیش شکسته بود رسما فلج شده اون زمان هر کی می‌گفت خیلی اشتباه کردی که زودتر از موعد مقرر گچش رو باز کردی بعدها پشیمون میشی می خندیدم و میگفتم ای بابا عمرن من پشیمون نمیشم من سرما رو دوست دارم ولی واقعا الان سرما به دستم میخوره زنده و مرده ام رو جلوی چشم هام می بینم.

از دوم دیماه تا دیروز ششم بهمن ماه که بالاخره فرصت شد برم روی ترازو ۷کیلو وزن کم کردم الان باید خیلی خوشحال باشم که مانتوی طوسی خوشگلم که مدت ها بود دکمه هایش بسته نمیشد و نمی پوشیدمش حالا قشنگ اندازمه با روسری و عینک فریم مشکی به قول نورا میشم خانم دکتر اون وقت آقای محسنی به بهانه چیپس خرماهایی که مهناز همیشه داره میاد سر میزمون و میگه چقدر شبیه خواهر خدا بیامرزم شدی هر چی خاک سنگ اونه عمر تو باشه و تند تند حبه های خرما رو میخوره تا بغضش رو شیرین قورت بده.

برگ های زرد رو دونه دونه پاک کردم خاله ی مامان زری داشت نماز می‌خوند نمازش که تموم شد بلند بلند به اسم برای همه مون دعا کرد زری چایی آورد با پولکی بعد هم گفت کلاغ ها خبر آوردند که دلت ماکارونی می‌خواسته آره لیوان چایی رو بو کردم زری گفت هیچی تو چایی نریختم فقط چایی و آب خیالت راحت خاله خانم با تعجب به ما دوتا نگاه کرد و گفت مگه توی چایی چی میریزند؟رزی گفت خانم از دارچین و هل و گل بدش می یاد چایی اصیل و ساده دوست داره داشت برام شکلک در می آورد که گوشیش زنگ خورد خاله خانم رو به روم نشست یک دونه چایی از توی سینی برداشت و گفت:مامانت چطوره ؟ سینه ام رو صاف کردم و گفتم خوبه به مرحمت شما چقدر خوب کردید اومدید تهران الان حتما شکرآب سرما و یخبندونش خیلی شدید شده خاله گفت آره اونجا که امسال سخته سرما شده پارسال دوبار برف اومد و اب شد ولی امسال شوخی نیست این سرما خودت چطوری خندیم و گفتم مرسی خوبم خاله انگار که ما نامحرم باشیم روسریش رو سر سرش مرتب کرد و گفت هزار سالتون هم که بشه بلد نیستید دروغ بگید برق چشم هات کو ؟چرا صدات گرفته ؟نکو که سرما خوردی من می فهمم فرق صدای گرفته از گلو درد با صدای گرفته از بغض چطوریه چی شده عزیزم با کی داری میحنگی تو مگه همون آزاده تپل نبودی از بالای درخت نمی تونستی بیای پایین؟چی کار کردی با خودت پای چشم هات اندازه یک بند انگشت گود رفته و این همه لاغر شدی با تعجب گفتم نه بابا لاغر نشدم همونم خاله که حسابی موتورش روشن شده بود گفت من می بینم دیگه زری هم گفت آره کثافت چی کار کردی این همه لاغر شدی بعد رو به خاله گفت نمی خوابه این احمق خواب نداره خاله هر وقت از شبانه روز که صداش کنی میگه بله خوراک هم نداره صبح به صبح یک لیوان قهوه دستش میگیره و همون رو یخ یخ تا شب کوفت می‌کنه بعد هم خودش به حرف هایی که زده بود خندید.
واقعا خودمم نمی دونم چی شدم فقط به حرف های خاله خانم و مامان زری و خود زری گوش دادم ولی هیچی نگفتم .

برای وصل شدن اینترنت مخابرات برای سوله بابا هزار بار تماس گرفتم سیصد بار هم رفتم تا قیام دشت و برگشتم ولی هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده مستاجر جدید دو تا کارگر افغانستانی داره که داخل سوله مستقر شدند بعد اینها اینترنت می‌خوان البته که حق هم دارند ولی به خدا به پیر به پیغمبر مخابرات قیام دشت اونقدر داغون و فشل به درد نخوره که کار انجام نمیده هر روز صبح با پیام آقای مستاجر شروع میشه شب هم که بر می گردم بابا از تماس یکی از کارگرها تعریف می کنه که التماس دعای اینترنت داشتند از خواب پس دادن بیزارم الان یک مجموعه دیگه کار درست انجام نمی دهند و من باید جواب پس بدهم و چقدر از این کار متنفرم.

باید میرفتم چند تا کار اداری انجام میدادم امضای بانک رو یادم رفته بود گفتن برو شعبه خودت دار الترجمه هم کارم رو انجام نداده بود یعنی تاریخ رو خودم اشتباهی متوجه شده بودم حال نداشتم برگردم سر کار این روزها کلا حال ندارم حتی پیاده روی هم دیگه جواب نیست سمت و سوی خرید هم نمیشه رفت ازبس که قیمت همه چی نجومی شده پناه بردم به موزیک هندزفری هام رو توی گوشم گذاشتم و رفتم توی دنیای موزیک تازه یادم افتاد دلم چه چیز هایی میخواد چقدر به قول خاله زری خودم رو یادم رفته خودم رو نادیده گرفتم بعد گوشه چشم هام تر شد چقدر خوبه ماسک چقدر عالیه این عینک توی ترافیک اتوبان مدرس توی بازی میلیمتری ماشین ها برای سبقت از همدیگه خون دماغ شدم.

پ.ن :جمعه را از بیخ و بن تعطیل باشید؛ فکر تعطیل، دلتنگی تعطیل، مرور خاطره تعطیل، بروید لب آبی، دشتی، دمنی، کوهی، چیزی بنشینید، و به اندازه‌ی یک هفته با خود خلوت کنید، نه گریه کنید، نه جای کسی را خالی کنید، یک نفس عمیق بکشید، و لبخند بزنید. آن وقت می فهمید، آدم تا می تواند خودش را کامل داشته باشد، حیف است نیمش را پیش کسی جا بگذارد که معلوم نیست الان کجاست."

باید عادت کنم به روزانه نویسی...
ما را در سایت باید عادت کنم به روزانه نویسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azadeh002 بازدید : 267 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 21:18