اسفند کرونایی

ساخت وبلاگ

سلام 
دلم برای نوشتن تنگ میشه همون طوری که برای تحریریه مون دلم تنگ میشه بچه ها دور کارند اوضاع و احوال خبر اصلا خوب نیست از آخرین روزهای اردیبهشت امسال که از خبرگزاری اومدم بیرون تا الان هیچ جا نرفتم دلم برای تحریریه برای غلط های تایپی و مفهومی خبرنگار ها برای سر و کله زدن با بچه هاسر سوژه های به روز و تکراری  اندازه قلب مورچه شده از این جمله کلیشه ای و تکراری و مسخره که هی می گویند صبر کن صبر کن دیگه حالم داره بهم می خوره و خب از اونجایی که خیلی خوب و قشنگ و ردیف بلدم حفظ ظاهر کنم هیچ کدوم دقیقا هیچ کدوم از خیل عظیم لشکر دوستان و آشنایان و خانواده ام حتی نمی دونند در پس چهره اروم و و صورت خندانم چه طوفان وحشتناکی بر پاست تا اینجا واقعا خودم رو با چنگ و دندان کشیدم امیدوارم همچنان که همه چی درست بشه که  به قول معروف بشه آنچه باید و خب برای این اتفاق احتیاج دارم به دست های خدا و دعای شما برام دعا کنید.

از مهمونی فارغ‌التحصیلیم تا الان که ۱۶ روز از اسفند گذشته هیچ کدوم از بچه ها ندیدم حتی وقتی مامان نسیرین فوت کرد فقط توی مراسم ختم مجازی شرکت کردم دلم برای نسرین سوخت سه سال مامان سرطانیش رو تر و خشک کرد سه سال نگهداری و پرستاری از بیمار سرطانی که شیمی درمانی های پی در پی جونش رو می گیره خیلی زیاده خیلی اصلا یک ثانیه هم نمی تونم درک کنم این دختر دست تنها توی این روزگار چطوری سه سال دوام آورد همیشه خندید همیشه شاد بود همیشه حواسش به سلامت مامانش بود.خیلی فکر کردم آخرین باری که مامان نسرین حرف زده باشه یا ازش خاطره ای داشته باشم رو یادم نیومد از بس که این سال های آخر مریض و حال ندار بود و بالاخره هم  صبح جمعه بعد از سه ماه مداوم بستری بودن  توی بیمارستان نسرین پیام داد توی گروه که «مامانم توی بغلم رفت»خدا همه رفتگان رو بیامرزه الهی آمین ...

همیشه از امتحان دادن متنفر بودم اونقدر متنفر که گواهینامه ام رو خیلی دیر گرفتم برای من که دوست دارم همیشه اول باشم امتحان گرفتن یک جور انتخاب اجباری محسوب میشه اصلا دوست ندارم در معرض انتخاب قرار بگیرم همین قدر گند اخلاق اون وقت منه بیچاره توی همین دو سه ماه گذشته مجبورشدم چند بارامتحان بدهم نه امتحان کاری و شغلی ودانشگاهی نه بابا درس که همون شهریور ماه تموم شد رفت پی کارش و دیگه هیچ وقت درس نمی خونم ولی بعدش مجبور شدم زبان بخونم خدا وکیلی برای یک خانم دکتر زشته درحد حال واحوال ومعرفی خودش چهار جمله خارجی بلد نباشه همیشه از دوران راهنمایی متنفر بودم از زبان انگلیسی و خب یکباره باهاش مواجه شدم و راه گریزی نیست.

اسفند ماه جنب و جوش زیادی داره حتی از بهار هم بیشتر همه دوست دارند کارهای نصفه و نیمه شون رو تمام کنند و خلاص بشوند. هر سال اسفند ماه هر روزش رو می رفتم پیاده روی از دیدن سر شاخه های سبز رنگ درخت ها که هر روز پر رنگ تر میشوند لذت می بردم تن مرده درخت ها یواش یواش از خواب مرگ بیدار میشه تغییر می کنه پوست می ندازه تا یک دوره تکامل رو طی کنه امسال با اینکه ۱۶روز از اسفند ماه گذشته ولی ازحال و هوای عیدخبری نیست تجریش با اون ابهت فقط دو تا مغازه ماهی می فروشند هنوز بساطی ها از اون سطل های کوچولو که پر از جوانه های نارنج هستند نیاوردند چند بار حاجی فیروز دیدم اما حاجی فیروزهای خسته. امسال حتی شهرداری هم دیگه لاله نکاشته هرسال این موقع ها لاله هایی که توی پارک ملت و پارک کوروش می کاشتند حسابی جاذبه داشت و شهر رو خوشگل می کرد.


از الان تا آخر شب هم بنویسم باز خستگی ها و این بغض لعنتی تموم نمیشه هست و داره من رو خفه می کنه اونقدر که نه می تونم اونجا بنویسم نه می تونم با کسی حرف بزنم  نمی دونم چرا اسممون رو گذاشتند اشرف مخلوقات والله که با این همه درد و رنج اکرم مخلوقات هم نیستیم چه برسه به اشرف مخلوقات. کرونای انگلیسی روزهای آخر سال خوب داره جولان میده از شمال به جنوب شیف کرده امروز خوزستان قرنطینه کامل شد سعید بنده خدا زمینگیر تهران شده ماشینش هم پلاک تهرانه بهش گفتم ماشین رو توشه کن قطار ببره خودت هم با هواپیما برو ولی قبول نکرد دوست داره با ماشین خودش بره حتما هر بار که درباره قرنطینه و خوزستان خبر می گذارم اولین نفری که فحش میده سعید. چرا یکهو خوزستان قرمز شد چرا از سیستان دیگه خبری به گوش نمی رسه نمی دونم همه چی در هاله ای از ابهام است چرا واکسن نمی خرند چرا باید با این همه امکانات و پول و ثروت ایران منتظر هدایای کشورهای دیگه باشه که از سر خیر خواهی به مردم ایران می دهند نمی دونم والا سیاست مدار هامون دارن چه گندی می زنند ولی هر چی هست مردم دارن با جونشون تاوان پس می دهند.کاش ماجرای کرونا تموم بشه دیگه خیلی مسخره شده و دردناک.

برای من دعا کنید چقدر به دعا و انرژی مثبت احتیاج دارم.

پ.ن:جنگجوي خنداني هستيم ...اما از بيرون...
در درون غمگينيم،نميشه كه هميشه بجنگي و زخمي بشي و درد بكشي اما خندان باشي،
بالاخره ادم خسته ميشه،خسته از دويدن و مدام مقابله كردن،خسته از جنگ از زخم از درد ...
جنگيدن خوبه خيلي هم خوبه،بهت حس مفيد بودن ميده حس اينكه يكاري براي خودت و زندگيت كردي اما انقدر كه گاهى از ادميزاد يچيزايى رو ميگيره چيزى رو هديه نميده
حالا تو ببين چه چيزايى رو از دست داديم توي اين جنگيدن ها...
روحمون رو،خنده هاي از ته دلمون رو،حوصله و باور و اعتمادمون رو،اعصاب و ارامش روانمون رو و مهم تر از همه خودمون رو...
ادم وقتى خودش رو از دست بده ديگه چى باقى ميمونه براى دوام آوردن؟!
ما جنگيديم كه ببريم و اگر هم نبرديم گفتيم بالاخره ميبريم
اما بسيار بسيار هم از دست داديم در اين جنگيدن ها...
ميجنگي كه ببري ولي وقتي بردي انقدر خسته اي كه ديگه هيچي برات معني نداره جز رهايي!
نميشه خندان بود،ادم زخمي نميتونه بخنده،ادم از جنگ برگشته ي بي دست و بي پا نميتونه به تمام شدن جنگ و بردن و مدال گرفتن و هرچيز ديگه اي بخنده...حالا ماهم نميتونيم بخنديم چون از درون خيلي چيزهارو ازدست داديم!
نبين اين صورتك لبخند داره،اون تصويرش از بيرونه نه از درون...
قوي بودن كه الكي نيست،وقتي ميگي قوي ام يعني خودم رو به تاراج گذاشتم براي حفظ قدرت!و قدرت چيه وقتي از درون تهي ميشي؟قدرت همون دوام اوردن ظاهري و چهره خندان دروغين مقابل بقيه هست كه "اره عزيز جان من...بسيار خوبم و همه چيز عاليه....بسيار خوشحالم و اينجا همه چيز زيبا و آرام استو هر آنكس كه گلايه اى داشته باشد و غمى به خودش راه دهد "ناله كن"و "افسرده"خوانده ميشود چرا كه انقدر اينجا زندگى زيباست كه اين چيزها جايى ندارد!"
اما اگر كه نجات ما برات مهمه اين هارو باورنكن...
چون ما يادگرفتيم كه زير آوار هم اگر بوديم لبخند بزنيم و بگيم بالاخره درست ميشه رفيق!

باید عادت کنم به روزانه نویسی...
ما را در سایت باید عادت کنم به روزانه نویسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azadeh002 بازدید : 68 تاريخ : شنبه 14 فروردين 1400 ساعت: 0:01