چالوس زیبا

ساخت وبلاگ

سلام 
بعد از مدت ها یک پنج شنبه آروم دارم بدون استرس دی ماه هم تموم شد اولین ماه زمستون هم رفت که خاطره بشه با همه روزهای داغ و پر کشش و بی خبرش این روزها دیگه از انتظار هم خسته شدم با خواهرم یک دعوای اساسی داشتیم اصلا نمی تونم این حجم عظیم از احمق بودن و طلبکار بودن رو تحمل کنم اصلا نمی تونم هر جایی که می روم انگار آخرین باری است که اونجا قدم می گذارم همه اش به خودم می گم ااا نکنه دیگه اینجا نیام نکنه بار آخر باشه نمی دونم چرا ولی این احساس پوچی و رخوتی که همه جامعه باهاش دست به گریبان شدند دامن من رو هم گرفته است روح و روانم خسته است.میگم بریم یک جایی بعد بدون اینکه بگه کجا ادامه می دهم یک جایی که جاده باشه سرد باشه خوشگل باشه تموم نشه می خواهم خودم رو گم و گور کنم جواب نمی‌دهد می دونم دستش بنده یک عکس باید پیدا کنم که عکس فلان شخصیت باشه اما اصلا انتخاباتی هم نباشه میرم دنبال کارم همه چیز مثل یک نقشه دقیق دنبال میشه ساعت ده می نویسه خب فردا ساعت هشت می یام دنبالت میگم چی بردارم میگه هرچی دوست داری ولی لباس گرم بپوش میگم باشه فلاکس چایی و لیوان و خرما و قندبرای توی راه هم ساندویچ های کوچولو و سبک درست می کنم سه تا نارنگی و سه تا پرتقال و ظرف آجیل های توی کیفم رو شارژ می کنم می نویسم زهرا هم می یاد میگه نه با عطا قرار دارند خودم و خودت نمی دونم چرا این همه ذوق دارم نهایت تا چیتگر بریم و برگردیم بشینیم دوتایی با هم سیگار بکشیم آخ که چقدر دلم قلیون می خواد توی سرما ولی خب درست کردنش سخته می نویسه من بخوابم فردا هشت بیرون باش می یام جلو در خونتون هر کاری می کنم خوابم نمی بره توییتر خبری نیست وبلاگ ها رو هم چک می کنم دیگه خیلی کم می نویسند مثل خودم که یک چیزی می نویسم و می روم تا چند وقت دیگه می دونید چقدر پست های نیمه کاره دارم می دونید چقدر هر روز از ایستگاه مترو ولی عصر توی ذهنم وبلاگ می نویسم تا ایستگاه امام خمینی منتشرش می کنم بقیه راه هم به کامنت ها جواب می دهم دیگه نوشتن اینجا هم حالم رو خوب نمی کنه از بس ناله شدم.

علی می‌گه رفتارت عوض شده حوصله اش رو ندارم چرا چون بچه است نمی دونم از بس که هی سوال می پرسه هی دوست داره آدم رو چک کنه کلافه میشم از دستش خوبه آدرس وبلاگم رو نداره وگرنه باید درباره جمله به جمله پست هام هم توضیح پس می دادم درباره هر توییتی که می نویسم باید بگم چرا نوشتم یک وقت هابی حتی درباره آدم هابی که فیو و لایک و کامنت هم می گذارند توضیح می خواد حوصله اش رو واقعا ندارم می‌نویسه بیداری و انگار نه انگار می گم اره چون حوصله ندارم می نویسه باشه و لست سین میشه خدا رو شکر سه تا کتاب نخونده دارم ولی گوشی بازی رو بیشتر دوست دارم از لابه لای موزیک ها یک فولدر انتخاب می کنم برای جمعه بعد هم ساعت گوشیم رو می گذارم روی هفت باید دوش بگیرم بعد هم آماده بشم 

جمعه خیلی زود خورشید طلوع می‌کنه همه دارن می روند نماز جمعه ای که رهبری قراره بخونه ولی ما مخالف جهت همه آدم هایی که  اون وقت صبح بیرون هستند می زنیم به دل جاده میگه هر بار این شال کرم رنگ رو می پوشی یاد اون روز جلو در دانشگاه می افتم بعد هر دو تا با هم می خندیم اول  میریم پمپ بنزین گفته بودم از بوی بنزین خیلی خوشم می یاد از بس همه دوست داشتنی هام رو بلند بلند گفتم همه می دونن بعد از بنزین می ریم چالوس جاده هیچ خبری نیست دلم فقط می خواست یک جا کنار جاده چایی بخوریم حرف بزنیم اما میگه بریم چالوس چشم هام برق می زنه می گم تا کجا میگه تا لب ساحل نگاه کن ویز میگه دو ساعت و سی و هشت دقیقه دیگه چالوس هستید میگم باشه بریم جلو راهداری چایی می خوریم پالتوم رو در می آورم فندک و سیگار مورد علاقه ام و جاده میگه موزیک هایی که دیشب برام فرستاده بودی رو دانلود کردم از جلو میدون امیر کبیر پادکست مونا رو پلی می کنم گوشی رو می گذارم جایی که  اصلا نبینم از جلوی عالیجناب برف هم شروع میشه با همه موزیک ها همخونی می کنیم گاهی چشم هام پر از اشک میشه ولی خدا رو شکر عینک آفتابی دارم جاده خلوت خلوته چقدر من توی این جاده خاطره دارم سفره خونه بهار چقدر تغییر کرده نون فروشی جمانه توی بهار توی تابستان توی زمستون توی پاییز یک عالمه آزاده رو آوردم اینجا یک گوشه از این جاده خوشگل خاطره ساختم و برگشتم ماشین های سنگین راه سازی و راهداری جا به جا توی جاده اند جاده یخ زده میگم زنجیر چرخ لازم نداری ؟؟میگه فعلا که نه میگم پس آروم رانندگی کن جاده خلوت چالوس به اندازه کافی وسوسه برانگیز هست بعد از سد سر یک پیچ بالاخره لیز می خوریم اون چند ثانیه اونقدر وحشتناک هست که قلبم بیاد توی دهنم اگر  خدا کمک نمی  کرد اگر جاده خلوت  نبود اگر از پشت ماشین می اومد اگر ...اگر...اگر...می کوبیدم به نیوجرسی های بتونی و الان معلوم نبود چه اتفاقی افتاده بود پونصد متر بعد از محلی که لیز خوردیم با هزار بد بختی زنجیر چرخ می بندیم صدقه می دهیم و باز نمیریم  توی فاز موزیک گوش دادن می گم من آزاده ناشکری ام بعد هم میگم فکرش رو هم نمی کردم خواسته دیروزم این همه زود اجرایی بشه همون بشه که خودم دلم می خواهد ولی ناشکرم چون به جای اینکه الان شاد و شنگول باشم از اینکه سناریوی سفر یک روزه دوست داشتنی برایم چیدی دارم توی ذهنم با کسی می جنگم که نیست لابه لای هم خونی هامون چشم هایم  پراز اشک میشه یاد کسی می افتم که نیست اصلا اینجا باهاش خاطره نداشتم اعترافاتم که تموم میشه توی برفی ترین منظره ممکن پیاده میشیم تا چایی بخوریم  لیوان چایی رو گرفتم جلوی صورتم میگه همیشه از اینکه هوا آفتابی باشه و باهم باشیم متنفر بودم میگم چرا خب ؟؟میگه دوست دارم چشم هایت رو ببینم اما عینک آفتابی که می زنی دیگه نمی تونم چشم هایت رو ببینم می خندیم بلند مامورهای راه داری توی جاده شن می پاشند راننده می پرسه جاده چطوری بود بهش بفرمایید چایی می زنیم با خرما هم راننده ماشین بامزه راهداری هم دستیارش تعارفمون رو قبول می کنند چایی می ریزم با خرما و آجیل راننده ماشین راهداری میگه تا کندوان و سیاه بیشه برفه بقیه اش آفتابی هر دوتامون بهم نگاه می کنیم و لبخند می زنیم راننده به خاطر چایی تشکر می کنه به همون یک دونه پرتقال میده و میگه برید خوش باشید فقط بخندید بقیه راه موزیک ها رو اشتباهی می خونیم و بلند بلند می خندیم عکس می نداریم و شمارش معکوس شروع میشه برای دیدن دریا دریای زیبای چالوس جمعه میشه یک قاب خوشگل با عطر چایی احمد خرماهای کبکاب که سوغاتی سعید هستند از ماهشهر سیگار کشیدن رو به دریای خزر پریشون کردن موهام توی نسیم دریا و حرف زدن و حرف زدن و حرف زدن بعد هم اش و املت کندوان.

پ.ن:یه جایی خوندم ناامیدی بهتر از امیدواری الکیه. ولی تجربه من یه چیز دیگه می‌گه. وقتی با یکی آشنا می‌شی احساس می‌کنی زندگیت عوض شده. برنامه زندگیت رو باهاش تنظیم می‌کنی. خودت رو گول می‌زنی؟ شاید. مهم نیست. همه زندگی همینه. هر وقت هیچ‌چیز بر وفق مراد نیست باید خودت رو گول بزنی. باید. مدام باید به خودت تلقین کنی که همه چیز روبراهه و هنوز هم دیر نیست. به‌نظرت من یه احمقم؟ آره. این دقیقاً اون چیزیه که ترجیح می‌دم به‌نظر بیام. قاعده‌ی اساسی زندگی اینه که تو باید همه رو فریب بدی. خودت رو از همه بيشتر.

باید عادت کنم به روزانه نویسی...
ما را در سایت باید عادت کنم به روزانه نویسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azadeh002 بازدید : 105 تاريخ : جمعه 16 اسفند 1398 ساعت: 20:36