باید عادت کنم به روزانه نویسی

ساخت وبلاگ
سلام 
بهمن ماه هم رسید به ایستگاه آخر حالا یک ماه تا پایان سال فقط وقت هست سی روز دیگه سال ۹۷چکدونش رو می بنده و برای همیشه ساکن سرزمین خاطره ها میشه اصلا یادمون نمی مونه توی ۳۶۵روزش چند روز از دلشوره و استرس خواستیم بالا بیاوریم چند روزش رو ناامید بودیم چند شیش رو با گریه خوابیدیم و آرزو کردیم صبح نشه یا زودتر صبح بشه همه این اتفاق ها توی صندوق خاطرات ۹۷باقی می مونه به امانت اصلا هیچ کسی هم نمی دونه سال هایی که از پس هم اومدند و رفته تند کجا رفته اند هنوز زوده برای جمع بندی نهایی سال ۹۷ولی امسال سال آشنایی های نو و تازه بود با آدم های توانمندی آشنا شدم که دوستی باهاشون برایم ارزشمند بود.

ممنونم از محبت تک تکتون که احوالم رو پرسیدید .چشم هام خوبه خدا رو شکر زیاد آسیب ندیده آمد و به همین درمان های اورژانسی در حال بهبود کامل است دیگه لازم نیست هر دو ساعت یک بار قطره بریزم تصاویر رو هم حسابی واضح می بینم می دونم که برام دعا کردید و من شرمنده این همه محبت بی چشم داشتتون شدم انشالله که در شادی هاتون جبران کنم برای تک تک شماها که همیشه همیشه دوست و همراه هستید سلامت و صحت کامل آرزو می کنم الهی آمین .

خواهرم مجبور شد برگرده وگرنه دلم می خواست با هم خرید بریم کلی مغازه پیدا کرده بودم که دوست داشتم باهم بریم خرید کنیم هی می خواهم به پارسال این موقع و حال و احوالی که داشتم فکر نکنم هی نمیشه هی از پیاده رو که رد میشم یاد روزهای گند و حال مسخره پارسال می افتم و توی یک چاه عمیق فرو می روم همه ماها روزهای خوب و بد داشتیم همه مون یک شب هایی فکر کردیم که تا صبح دوام نمی آوریم اما باز هم خورشید رو دیدیم همه مون فکر کردیم که رسیدیم به ته ته ته خط اما یکهو یک راه تازه جلوی پامون گذاشته‌اند  همه ماها درد داشتیم اشک ریختیم ولی تموم شده نمیگم راحت اما تموم شده حالا اسمش رو تجربه بگذاریم یا حماقت های دردناک هیچ فرقی نمی کنه مهم اینه که گذشته و خاطره شده اینها رو نمی نویسم که فکر کنید توهم عقل کل بودن دارم همه این جمله های با معنی و بی معنی تراوشات ذهن خسته و زخم خورده من است که هر شب باهاشون درگیرم می نویسم بلکه دست از سرم بردارند.

منتظر موندم تا کلاسش تموم بشه یک عالمه هم خوراکی هیجان انگیز خریدم که با هم بخوریم پیاده راه شلوغه از اون شلوغی هایی که کلی آدم در حرکت هستند دلم می خواهد شلوار بخرم تا میدون کلی راهه برم برگردم خیلی طول می کشه می شینم توی ایستگاه و به رفت و آمد آدم ها نگاه می کنم به دونات های کاکایویی که خریدم و منتظرم از کلاس برگردی به آزاده ای که توی پیاده رو دست هایش رو توی جیبش کرده و داره فکر می کنه و به ویترین مغازه ها نگاه می کنه .

از اون مدل ها شدم که غذای اشک می ریزم به قول مامانم اشکم لبه مشکمه و با کوچکترین اتفاق اشک آلود میشم خوبه بلدم عالی و خیلی عالی تر از هر بازیگری فیلم بازی کنم ولی اعتراف می کنم که خوب نیستم میگه بریم میگم کجا؟؟میگه در خونه خدا مگه اونجا رو دوست نداری و من دلم پر می کشه برای سکوت و بازی نور و رنگ امامزاده قرار و مدارهامون سه سوت هماهنگ میشه و پیش به سوی در خونه خدا می رم میشینم توی سکوت حرم و به حال همه غم و غصه های توی دلم های های گریه می کنم توی بازی نور و رنگ و سکوت دانه های اشک قلوپ قلوپ روی گونه هام لیز می خورند و می ریزند پایین نمی دونم چقدر گریه کردن اما بعد راحت شدم می تونستم به راحتی نفس بکشم و خدا رو شکر که باز زنده موندم یک عالمه تصمیم جدید گرفتم و قول های جدید دادم دوستم زودتر از من اومده بیرون از بقالی داخل حیاط دوتا نسکافه سفارش داده بود برای خودش کیک هم خریده بود بند کفش هایم رو بستم و با هم روی نیمکت سیمانی داخل حیاط نشستیم و نسکافه خوردیم داشتم با دقت به محتویات توی لیوانم نگاه می کردم که گفت :دیگه هر وقت با من هستی حق نداری گریه کنی من از این چشم های خیس می ترسم.

ساعت ۱۲و نیم بامداده یک چرت زدم و  از خواب پریدم خواب می دیدم سر کوچه ام و خیابون خلوت خلوته داشتم توی گوشیم دنبال یک شماره می گشتم ولی  نبود هوا تاریک بود قاعدتاً باید در حالت عادی از ترس سکته می کردم اما خب خیلی عادی بودم و این خوب بود لعنت به این قابلیت روز شمار اینستا گرام امروز کن سوم اسفند برایم نوتیف اومده که پارسال این موقع رفته بودیم دریاچه خلیج فارس همون روزی که با جیغ و داد قایق سواری شدم و مرغ های دریایی هم بودند همون که مانتو و شال سورمه ای پوشیده بودم پارسال این موقع داشتم قرار می کردم  از موقعیتی که وسطش ایستاده بودم حالا ۳۶۵روز از اون موقعیت از اون روز از اون حال و هوا گذشته و اگر اینستا گرام برایم سالگرد نمی گرفت یادم نمی اومد که یک سال پیش در چنین روزی چه حالی داشتم خدا رو هزار بار شکر که گذشت و تموم شد خدا رو هزار هزار بار شکر.

بچه های کلاسمون همون هابی که هنوز توی گروه فعالیت دارند امروز آزمون دک

تری داشتند واقعا آدم ها باید مغز خر خورده باشند که با این وضعیت اقتصادی و این همه گرون شدن شهریه و به درد نخور بودن مدرک دانشگاه آزاد ادامه تحصیل بدهند حالا دانشگاه سراسری باشه یک چیزی خیلی هم رشک برانگیزه قبول شدن در ازمونش اما خدایی دانشگاه آزاد دیگه خوندن پیام های اون گروه کذایی هم به درد نمی خوره یک عالمه دلمشغولی های جدید دارم.

امروز به تاریخ ۳اسفند ماه ۹۷یک نقش جدید رو قبول کردم فکر می کردم خیلی باید دلشوره و هیجان داشته باشم اما فعلا که هیچ احساسی ندارم باشد که رستگار شویم.

پ.ن:اسفند تافته جدا بافته است!
نه می‌توان انگ سرمای زمستان را به او زد، نه وصله بی‌حوصلگی غروب های بهار به تنش می‌چسبد. اسفند را باید نشست کنج حیاط خلوت ذهن و عشق بازی کرد با خاطرات دور اما ماندگار.
باید دل کندن آدم‌ها در بین راه را فراموش کرد و گذشت و دل را از کینه ها تکاند تا جا باز شود برای شادی‌های نو...!
حیف است از اسفند با بی تفاوتی عبور کنید...
به خودتان بیایید، تمام شده و رفته تا یک سال دیگر.
عطر اسفند را مهمان ریه‌هایتان کنید، عجیب بوی ناب زندگی می‌دهد...!

باید عادت کنم به روزانه نویسی...
ما را در سایت باید عادت کنم به روزانه نویسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azadeh002 بازدید : 114 تاريخ : جمعه 3 اسفند 1397 ساعت: 15:36